صدای پای بهار نشسته در گوش زندگی
صدای استخوان شکستن طبیعت در تجلی تازه شدن کم کم بلند تر شده است...
عمری شد..
52 جمعه غریبانه دیگر هم گذشت
25 بهار است که جمعه ها را می شمارم
امسال هم نیامدی
رسیده کارد به استخوان دل!
نخند به بیراهه های دلم مولای سبز پوش
تو فقط بگو
با کدام بهار
ظهور می کنی؟
ترک خورده خواب چشمهایمان!
العطش آقا!
خشکیده درخت امیدمان
پس کی ابرهای انتظار کنار می کشند
هوا بدجور دم کرده
چه سخت نفس می کشد زمین
هر روز انگار پایان دنیاست
شاید این روزها
آن روز آخر است که
این همه طولانی شده
و من از بس آسمان را به جستجوی نور ظهورت
خیره کنکاش کرده ام
چشمانم مات شده و دنیا را تاریک و روشن می بیند
چند جمعه بغض کفایت می کند برای ظهور؟
آقا نکند دیر شود
دیر تر از عمر من و
نبینمت..
آقااگر نیایی با بهار و جمعه ها قهر می کنم
آقا لباس تازه کن!
این شهر عطر حسین را می خواهد بشنود
...
آقا شنیده بودم هر که با یاد تو چشم ببندد،
شب قدم به خواب چشمانش می گذاری
آقای من
دیشب مرد خسته ای به خوابم آمد
که نشناختمش
گم شده بود دست و پای دلم
لعنت بر غفلتم
حتی نتوانستم بایستم مقابلش
مولای من!
آن مرد تکیده تو بودی؟
چه کرده ایم ما با دلت ای ماه پیمبر!
آقا دلم یکپارچه شده آتش و خون
چگونه به چشمان فاطمه نگاه کنیم
در دانه اش در دنیای به این شلوغی تنهاست!
منتظر چه هستی آقا؟
یعنی قرار است بیش از این شرمنده اهل بیت شویم؟
منبع: دل نوشته های من
موضوع مطلب :